سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معرفی کتاب پدر پولدار پدر بی پول

پدر پولدار پدر بی پول 

معرفی کتاب:

 

پیشگفتار

 

آیا مدرسه می تواند مکانی مناسب برای آماده کردن کودکان برای ورود به دنیای واقعی باشد؟ پدر و مادرم همواره می گفتند:

«برای این که در آینده حرفه ای پردرآمد و زندگی مرففه ای داشته باشی؛ باید به خوبی درس بخوانی و نمره های خوبی بگیری». آن ها می خواستند برای من و خواهر بزرگ ترم شرایطی فراهم کنند تا بتوانیم دانشگاه برویم و بهترین دوره های تحصیلی را بگذرانیم تا شانس بیش تری برای دستیابی به یک زندگی ایده آل داشته باشیم. سال 1976 که موفق شدم درس ام رادر دانشگاه به پایان برسانم و مدرک حسابداری ام را با نمره ای عالی بگیرم. پدر و مادرم احساس کردند به هدفشان رسیده اند و به موفقیتی بزرگ دست یافته اند. پس از آن، از طریق آگهی شغلی در یک شرکت حسابداری به نام «بیگ ایت» پیدا کردم. آن روزها اگر از من می پرسیدند که درباره ی آینده ام چه فکری می کنم، آن چه در ذهن داشتم، شغلی ثابت و دائمی و بازنشستگی در سنین نه جندان بالا بود.

شوهرم مایکل نیز شرایطی مانند من داشت. هر دو نفرمان در خانواده هایی سخت کوش رشد کرده بودیم که گرچه چندان موقعیت مالی خوبی ناشتند؛ اما به شدت تابع اصول اخلاقی بودند. مایکل نیز همچون من با نمراتی عالی ، لیسانس گرفته بود، البته هم در رشته ی مهندسی و هم در رشته ی حقوق. درسش را که تمام کرد، بلافاصله در یک شرکت معتبر حقوقی در واشنگتن دی سی استخدام شد. این شرکت که در زمینه ی ثبت اختراعات فعالیت می کرد، آینده ی همسرم را در داشتن شغلی دائمی و بازنشستگی به موقع، تضمین می کرد. هر دو نفرماندر رشته ی شغلی مان موفق بودیم؛ اما اوضاع بر ئفق مرادمان نبود. بارها شغل مان را عوض کردیم که البته دلایلی کاملا منطقی داشت و مهم تر از همه این که هیچ طرحی بازنشستگی را نیافتیم که مطابق میل مان باشد و برای داشتن حقوق بازنشستگی بیش تر، ناچار به پرداخت حق بیمه ی بیشتر بودیم.

زندگی من و مایکل، یک زندگی ایده آل است. سه فرزند خوب هم داریم که در حال حاضر، دو نفرشان دانشجو هستند و سومی هم اخیراً تحصیلات دبیرستا نی اش را آغاز کرده و برای این که به بهترین شکل ممکن آموزش ببینند، هر چه لازم بود، خرج یا برایشان تهیه کردیم.



معرفی کتاب پدر پولدار پدر بی پول


در سال 1996، وقتی یکی از فرزندانم به خانه برگشت، دلخوری از سر و رویش می بارید. او از درس خواندن خسته شده بود. علت اش را که پرسیدم، معترضانه پاسخ داد: «چرا باید وقتم را صرف خواندن چیزهایی بکنم که هرگز در زندگی واقعی ام استفاده ای ندارند؟

بدون هیچ فکری پاسخ دادم: «چون اگر خوب درس نخوانی، نمیتوانی وارد دانشگاه شوی»

در جوابم گفت: «چه درس بخوانم و چه نخوانم، باید پول دار شوم.»

با نگرانی خاص مادران گفتم: «اگر دنبال شغل خبی هستی؛ باید خوب درس بخوانی و دانشگاه بروی و اگر شغل خوبی نداشته باشی؛ چه گونه می خواهی پولدار شوی؟

پسرم لبخند زد و سرش را تکان داد. پیش از آن هم چند مرتبه در این باره صحبت کرده بودیم؛ اما هرگز ندیده بودم که حرف هایم روی او تاثیری داشته باشد. گذشته از این که او پسری باهوش و با اراده بود، پسر مودبی هم بود. تنها سرش را پایین می انداخت و به این ترتیب، به من می فهماند که تمایلی به ادامه آن بحث ندارد.

اما یک روز، با چهر ه ای مصمم به من گفت: «مادر، حالا نوبت شماست که به حرف هایم گوش کنید. دور و  برتان را ببینید، اغلب آن هایی که پول دار شده اند، به خاطر مدرک تحصیلی شان نیست. مگر مایکل جوردن، از راه درس خواندن پول دار شد؟ یا مگر بیل گیتس از دانشگاه هاروارد اخراج نشدو بعد مایکروسافت را تاسیس نکرد و تبدیل به ثروتمند ترین مرد آمریکا نشد؟ یا آن بازیکن بیس بال را نمیشناسی که به او لقب «عقب افتاده» داده اند؟ حال آن که سالیانه بیش از 4 میلیون دلار درآمد دارد»

سکوتی سنگین حاکم شد. ناگهان دریافتم که درست همان حرف هایی را به پسرم می زنم که پدر و مادرم به من می گفتند. زمانه عوض شده بود؛ اما من هنوز هم مانند والدینم می اندیشیدم.

درس خواندن با نمرات عالی فارغ التحصیل شدن، دیگر تضمینی برای موفقیت حرفه ای نبود. این را فرزندانمان متوجه شده بودند؛ اما ما نشده بودیم.

پسرم افزود: «مادر، من نمی خواهم مانند شما و پدر، این همه کار کنم. شاید درآمد خوبی داشته باشید، خانه مان بزرگ و پر از لوازم باشد؛ اما اگر حرفتان را گوش کنم، درسا مانند شما و حتی شدیدتر از شما باید کار کنم تا از عهده ی پرداختن قبض ها یا حق بیمه ام برآیم . شغلی روز به روز کم تر می شود و شرکت ها دائما در حال کاهش دادن کارمندانشان هستند و حتی فارغ التحصیلان دانشگاه نیز نسبت به دوران شما؛ از درآمد کم تری برخوردارند. حتی درآمد پزشکان نیز کاهش یافته. من نمی توانم به حقوق بازنشستگی دلخوش کنم. این ها پرسش هایی هستند که ذهن مرا مشغول کرده است».

حق با او بود. فرزندم پرسش هایی در ذهن خود داشت که باید جواب آن ها را می یافت. من هم همین طور. آن چه والدینم به من گفته بودند، تنها برای کسانی کارایی داشت که بیش از سال 1945 متولد شده بودند؛ اما همین پندها می تواند برای افراد این نسل، فاجعه آمیز باشد. دیگر نمی توانیم به فرزندانمان بگوییم. «درس بخوانید، نمرات خوب بگیرید تا شغلی مناسب گیرتان بیاید.»

بنابراینباید دنبال شیوه های جدیدی برای راهنمایی فرزندانم، چه در تحصیل و چه در شغل و حرفه باشم.

بسیاری از جوانان نسل جدید، حتی بیش از به پایان رساندن دوران دبیرستان، کارت اعتباری می گیرند، حال آن که هرگز کسی به آن ها نحوه ی پول خرج کردن یا سرمایه گذاری را نیاموخته یا به آن ها یاد نداده که چگونه سود مرکب آن را محاسبه و از آن سود استفاده کنند. همین جوانان در حالی قدم به دنیای شغل و حرفه می گذارند که اساس آن هزینه شدن است، نه صرفه جویی.

به دلیل عدم آموزش مالی؛ پسر بزرگم در دوران تحصیل اش در دانشگاه؛ بدهی زیادی به خاطر استفاده ی ناصحیح از کارتش بالا آورد و من نه تنها کمکش کردم تا از شر کارت های اعتباری اش خلاص شود، بلکه دنبال برنامه ای گشتم که در آموزش مسائل مالی به فرزندانم مرا یاری کند.

سال گذشته شوهرم از محل کارش به من تلفن زد و گفت: «با یک نفر آشنا شدم که بد نیست تو هم او را ببینی. او یک تاجر است که از ما خواسته تا اختراع اش را که بسته ی آموزشی است برایش ثبت کنیم و من گمان می کنم این همان چیزی است که تو دنبالش می گردی»

و دقیقا همان چیزی بود که من دنبالش می گشتم....


آموزش های این کتاب بر مبنای شش اصل می باشد:

  • ثروتمندان برای پول کار نمی کنند
  • چرا به آموزش سواد مالی نیاز است؟
  • به کار خودت اهمیت بده
  • نگاهی به تاریخ مالیات ها و قدرت شرکت ها
  • پولدارها  پول می سازند
  • برای فراگیری کار کن نه برای پول


معرفی کتاب پدر پولدار


بخشی از کتاب پدر پولدار پدر بی پول:

 

من دو پدر داشتم که یکی از آن ها پولدار بود و دیگری بی پول. یکی تحصیل کرده و امروزی بود که مدرک دکترا داشت. او دوره ی چهار ساله ی لیسانس را در مدت کم تر از دو سال به پایان رسانده و سپس برای ادامه تحصیل و با استفاده از بورسیه، به دانشگاه استانفورد، دانشگاه شیکاگو و دانشگاه نورث وسترن رفته بود؛ اما پدر دیگرم، حتی موفق به پایان رساندن کلاس شتم دبیرستان هم نشده بود.

هر دو پدرم مردانی موفق و سخت کوش بودند که درآمد خوبی داشتند با این حال، یکی از آن ها همواره در زندگی با چالش های فراوانی روبه رو  می شد،در حالی که آن یکی پدرم، یکی از مردان بسیار ثروتمند بود که پس از مرگش میلیون ها دلار برای خانواده اش، بنیادهای خیریه و کلیسا باقی گذاشت. در صورتی که تنها چیزی که از آن یکی پدرم باقی ماند، فهرستی از بدهی ها بود که باید پرداخت می شد.

هر دو آن ها که افرادی جذاب و تاثیر گذار بودند، مرا نصیحت می کردند؛ اما نصیحت هایشان متفاوت بود. هر دو نفرشان کاملا به آموزش اعتقاد داشتند. اما هیچ کدامشان دوره های آموزشی مشابه ای راپیشنهاد نمی کردند.

اگر من تنها یک پدر داشتم. یا باید نصیحت او را می پذیرفتم، یا رد می کردم؛ اما داشتن دو پدر با نصیحت های متفاوتف مرا بر سر دو راهی قرار داد که یک راه به پدر پولدار تعلق داشت و دیگری به پدر بی پول.

به جای این که هریک از اندرزها را رد یا قبول کنم، تصمیم گرفتم که ابتدا بیش تر دربارهشان فکر و سپس یکی را انتخاب کنم.

اما مساله این بود که پدر پول دارمهنوز پول دار و بی پولم هنوز بی پول نشده بود. هر دو نفرشان در ابتدای راه بودند و برای کسب درآمد بیشتر برای خانواده هایشان تلاش می کردند. با این حال، نقطه نظراتشان در مورد مسائل مالی، کاملا متفاوت بود.

مثلا یکی از آن ها می گفت: «پول دوست،ریشه ی اصلی تمام بدی هاست.

آن روزها، نوجوانی بیش نبودم و داشتن دو پدر تاثیر گذار و نیرومند، مرا در شرایط دشواری قرار  می داد. تصمیم داشتم پسر خوبی باشم و حرف هر دو نفرشان راگوش کنمو اما حرف های آن ها کاملا متضاد بود و این تضاد در نظریات، به خصوص هنگامی که بحث مسائل مالی مطرح می شد، ان چنان دید بود که تصمیم گرفتم مدتی طولانی به حرف های هر یک از آن ها فکر کنم.

اغب از خودم می پرسیدم: «چرا یکی این را می گوید و دیگری آن را؟ اگر می توانستم حق را به یکی بدهم و حرف های دیگری را رد کنم، آن وقت، کار برایم بسیار آسان می شد؛ اما داشتن دو پدر  که هردو نفرشان را دوست داشتم، وادارم کرد تا بیش تر به حرف هایشان بیندیشم و در نهایت، روشی ایده آل برای خودم بیابم.

و ای نوع طرز فکر درطولانی مدتف بسیار با ارزش تر از رد یا قبول حرف ها و نظریات یکی از آن ها شد.

یکی از دلایل پول دار تر شدن پول داران و فقیر شدن بی پول ها و غرق شدن طبقه ی متوسط در بدهی، این است که مسائل مالی تنها در خانه آموزش داده می شوند. نه در مدرسه.

 

اغلب ما مسائل مالی را از والدین مان می آموزیم. اما یک پدر بی پول چه چیزی درباره ی مسال مالی می تواند به فرزندانش بیاموزد؟ جز این که مدام بگوید سخت درس بخوان و نتیجه این که فرزند یک خانواده فقیر، با نمراتی عالی، اما ذهنیت مالی یک فرد بی پول فارغ التحصیل خواهد شد و این تمام چیزی هستند که او در دوران کودکی آموخته است.

 

کتاب پدر پولدار پدر بی پول