معرفی دو رمان تاریخی برتر
درباره ی دو کتاب تاریخی شاهزاده خانم محکوم و مردی بالای صلیب
این دو کتاب توسط انتشارات تاو و ترجمه و اقتباس ذبیح الله مخنصوری است.
( خرید کتاب تاریخی شاهزاده خانم محکوم )
( خرید کتاب تاریخی مردی بالای صلیب )
معرفی کتاب شاهزاده خانم محکوم :
داستانی از آشوب اشراف علیه تزار ! کتاب شاهزاده خانم محکوم نوشته داریا اولیویه به انقلاب 1825 روسیه می پردازد که در آن اشراف و نجیب زادگان درخواست ایجاد پارلمان و تغییر نظام سیاسی کشور خود را داشتند. با اینکه تلاش و کوشش های این افراد به موفقیت منجر نشد اما داستان هایی به یادماندنی در میانه این آشوب شکل گرفت که گوشه ای از آن را می توانید در این رمان تاریخی بخوانید.
اسلوب تدوین ای کتاب ساده و سهل الفهم و مشغول کننده است و خواننده مثل اینکه یک سرگذشت شیرین را می خواند احساس خستگی می نماید و تمام مطالب این تاریخ ، برای اولین بار به شکل کتاب به زبان فارسی منتشر می شود و تردید نداریم که خوانندگان از مطالعه ی این کتاب استفاده ی تاریخی خواهند کرد، بی آنکه هنگام خواندن احساس خستگی نمایند.
بخشی از کتاب شاهزاده خانم محکوم :
فصل اول: دختری در دفتر کار شاتوبریان
در آغاز پاییز سال 1823 میلادی، یک دختر جوان که لباسی خاکستری رنگ در برداشت وارد وزارت امور خارجه فرانسه در پاریس شد و درخواست نمود با آقای «شاتوبریان»، وزیر امورخارجه، ملاقات کند. پیشخدمتی که دختر جوان به او مراجعه کرده بود، پرسید: خانم آیا شما وقت ملاقات گرفته اید؟ دختر جوان گفت: بلی آقا، از طرف وزارت امورخارجه به من اطلاع داده شده که امروز آقای وزیر را ملاقات کنم. پیشخدمت گفت: خواهش می کنم در اتاق انتظار بنشینید تا نوبت به ملاقات شما برسد. دختر جوان وارد اتاق انتظار باشکوه وزارت امور خارجه شد و در گوشه ای روی نیمکت راحتی نشست.
کسانی که در اتاق بودند با حیرت آن زن را می نگریستند برای اینکه وضع ظاهر او، نشان می داد که از تیپ مراجعه کنندگان وزارت امورخارجه نیست. لباس او از پارچه ارزان قیمت و ساده بود و کفش های چرمی سیاه، از نوع کفش های بازاری به پا داشت و سایر ارباب رجوع ها می فهمیدند که دختر مزبور بی بضاعت و شاید از طبقه کارگران است.
آن دختر جوان، مدتی در اتاق انتظار وزیر امورخارجه فرانسه نشست تا اینکه نزدیک ساعت یازده صبح، پیشخدمت به او اطلاع داد که وزیر او را احضار کرده است. زن از جا برخاست و کیف دستی خود را زیر بغل گرفت و با قدم های آهسته، وارد اتاق وزیر شد.
بخش دیگر (شاهزاده خانم محکوم ) :
فصل سیزدهم: پنج نفر پاره خواهند شد و سراز پیکر سی نفر جدا می شود( شاهزاده خانم محکوم )
در یکی از شب های ماه آوریل پولین دچار درد زایمان شد و رفت و درب اتاق صاحبخانه ی خود را کوبید و از وی کمک خواست. صاحبخانه که گفتیم دختری سالخورده بود، به منزل پزشک فرانسوی که پولین را دلداری میداد، رفت و خواهش کرد که بیاید و کمک کند تا اینکه پولین وضع حمل نماید پزشک هم که پیر بود با شتاب به راه افتاد ولی بعد از اینکه زن جوان را معاینه کرد متوجه شد که پولین قبل از طلوع بامداد وضع حمل نخواهد کرد. مع هذا برای اطمینان خاطر زن صاحبخانه و زائو در آن منزل خوابید تا صبح شد.
استپان نوکر روستایی آنن کوکه به مناسبت وضع مالی نامساعد پولین به منزل مادر آنن کو رفته بود و هر روز صبح می آمد و حال زن جوان را می پرسید. آن روز هم آمد و همین که فهمید پولین در شرف وضع حمل است دوید و خود را به منزل مادر آنن کو رسانید ولی نه برای اینکه از مادر ارباب خود درخواست کمک کند، بلکه برای اینکه به کلفت روستایی که ادران خانه کار می کرد، بگوید که هرچه زودتر خود را به خانه پولین برساند زیرا به طور حتم یک زن زائو احتیاج به یک زن دلسوز دارد که از وی پرستاری کند.
کلفت روستایی نسبت به پولین به مناسبت اینکه می دانست غریب و بی بضاعت است محبت پیدا کرده بود و هر زمان که فرصت پیدا می نمود به منزل پولین می رفت و هر بار برای او قدری خواربار و شیرینی که از منزل خانم خود ربوده بود، می برد و...
معرفی کتاب مردی بالای صلیب :
کتاب مردی بالای صلیب نوشته میکا والتاری (ترجمه ذبیح الله منصوری) توسط نشر تاو به چاپ رسیده است. والتاری در این کتاب تعلیمات مسیح را به زبان ساده البته از دیدگاه یک مسیحی بیان می کند. این نکته از دید بیشتر منتقدین آثار والتاری پذیرفته شده است که امانتداری و پایبندی او به صحت روایات و رخدادهای تاریخی و در پی آن میزان دقت در اسامی افراد و اماکن به اندازه ای است که خواننده ی کتاب های او را بیش از یک رمان تاریخی با واقعیت های تاریخی روبه رو می کند.
نویسنده کتاب کوشیده است تا با ارائه شواهد معتبر تاریخی و بر پایه اقوا حواریون و متون اناجیل، تصویر روشنی از سرگذشت دوران رسالت عیسای مسیح را بدان گونه که در منابع مسیحیت وجود دارد، در قالب داستانی دلکش و گیرا و با زبانی ساده و عاری از پیرایه و آرایه ادبی ارائه دهد. لیکن گفتنی است که درباره نبوت مسیح و رسالت او، کتاب های بسیاری نوشته شده و هر نویسنده و پژوهشگری بر مبنای بینش، برداشت و دانش و باور خود داوری ویژه ای نموده است.
بخشی از کتاب مردی بالای صلیب :
شبی که قبر عیسی گشوده شد ( مردی بالای صلیب )
تولیا، این سومین نامه ای است که به تو می نویسم، وقتی تواین نامه را به دست می گیری و می خوانی، ممکن است تصور کنی من مردی خیال پرورم، در صورتی که در من هیچ دوره از عمر، گرد تو هم نگشته ام. گرچه ادعا نمی کنم که عقل من برتر از عقل دیگران است و بهتر از سایرین قوه ی فهم دارم، اما مشاعرو نیروی عقلانی من عادی و سالم است. من هم از نظر جسمی مردی سالم و بدون عیب هستم، و هم از لحاظ شعور و نیروی عقل. آنچه هم در این نامه به تو می نویسم، چیزهایی است که خود دیدم و احساس کردم و در وجود آنها تردید ندارم.
آن شب که از معبد یهودیان مراجعت کردم، به نوشتن نامه ای خطاب به تو مشغول شدم. بعد از اتمام نامه چون خسته شده بودم، خود را برای خواب آماده کردم و به زودی خوابم برد. اما براثر یک زلزله که شدیدتر از زلزله ی سابق بود، از خواب بیدار شدم. کوزه ها بر اثر زلزله از طاقچه ها سقوط می کرد و در هم می شکست و سپرهای سربازان رومی که در جاهای مخصوص قرار گرفته بود به زمین می افتاد و صدای وحشت آور ایجاد می کرد. من از وحشت زلزله برخاستم، ولی کف اتاق طوری زیر پای من تکان می خورد که به زمین افتادم. "
در حیاط قلعه ی انطونیه افسری که در آن شب نگهبان بود دستور داد شیپور بزنند و تمام سربازان را به حیاط قلعه احضار کرد. من در آن شب بار دیگر توانستم به میزان وظیفه شناسی و انضباط سربازان رومی پی ببرم، زیرا با اینکه زمین می لرزید و سقف و دیوارهای قلعه از سنگ بود و اگر فرو می ریخت، تمام سربازان را زیر آوار به قتل می رسانید، هیچ سربازی بدون سلاح خود وارد حیاط نشد و با اینکه سربازان برحسب قاعده ی کلی باید از ترس جان از اتاق ها بگریزند تا زیر آوار نروند، سلاح خود را فراموش نکردند و همه با سلاح از اتاق ها بیرون رفتند.
بخش دیگر مردی بالای صلیب :
مهمانخانه پر از مسافر بود و عده ای از مسافران مقابل مهمانخانه در صحرا آتش افروخته بودند، اطراف آتش نشسته بودند و درباره عیسی صحبت می کردند و معلوم بود تمام آنها مسافرانی هستند که از کوه بازگشته اند. با اینکه تمام اتاق های مهمانخانه را گرفته بودند، وقتی مسافران مریم مجدلیه را شناختند به او جا دادند و آن زن و مریم برت را که با وی بود در یکی از اتاق ها خوابانیدند، ولی من و میرنا وسط یهودیان اجنبی بودیم و آنها حاضر نمی شدند ما را بین خود بپذیرند.
بسیار میل داشتم کنار یکی از آتش ها بنشینم و در صحبت مسافران شرکت کنم و از مناقب عیسی بشنوم و بگویم، لیکن هیچ یک از آنها التفاتی به من نمی کردند. با اینکه من و میرنا اجنبی بودیم، صاحب مهمانخانه مقداری کاه از اصطبل آورد و به ما داد که زیریک سابات بر زمین بگسترانیم و همان جا بخوابیم.
قبل از اینکه به خواب برویم، دعایی را که از سوزمان فرا گرفته بودم برای میرنا بیان کردم و او سریع آن دعا را یاد گرفت و گفت: دعایی است قابل فهم که انسان زود فرا می گیرد و فراموشش نمی شود و من هر شب قبل از خوابیدن این دعا را تکرار خواهم کرد.
بامداد روز بعد، پس از اینکه چشم گشودم، اولین کسی را که دیدم مریم برت بود و مشاهده کردم روی کاه، بر بالین من نشسته است.
از او پرسیدم: اینجا چه میکنی؟
گفت: دیشب ناراحت بودم و نتوانستم بخوابم. علت ناراحتی من این بود که من و مریم مجدلیه در یک اتاق کوچک با چند زن دیگر از مسافران خوابیدیم و اتاق خیلی گرم بود و...