سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرنوشت شوم یک امپراتور

درباره ی کتاب :

در کتاب سرنوشت شوم یک امپراتور زندگی ناپلئون بناپارت، از زمان ازدواج با ماری لوییز، دختر امپراتور اتریش، بازگو می‌شود .

ناپلئون پس از این ازدواج صاحب فرزند پسری می‌شود که ناپلئون دوم نام می‌گیرد .این هنگام مصادف است با حمله ناپلئون به روسیه و شکست و عقب نشینی ارتش فرانسه که در پی آن ناپلئون به دست انگلیسی‌ها به جزیره سنت هلن تبعید می‌شود .ناپلئون دوم نیز در عنفوان جوانی بر اثر بیماری سل در حالی که آرزوی سلطنت بر کشور فرانسه را در دل می‌پروراند از دنیا می‌رود .

دیگر کتب تاریخی ...


سرنوشت شوم یک امپراتور

بخشی از کتاب :

عزیمت ناپلئون به جزیر? الب و آخرین نامه به ماری لوئیز

روز بیستم آوریل 1816 که مقرر بود ناپلئون به جزیره ی الب تبعید شود از سربازان سپاه گارد امپراتوری که نسبت به او وفادار مانده بودند خداحافظی کرد. امروز کـه مـا رسـوم نظامی و جنگی کنونی را می نگریم و چون با آن بزرگ شده ایـم ، بـه نظرمان عادی می نماید و حیرت می نماییم که چگونه سردار و امپراتوری شکست خورده ، آن هـم سـرداری خطرناک مثـل ناپلئون ، بعد از شکست هـنـوز سرباز داشت و سپاه گارد امپراتوری اطراف او بودند ؟ ولی در آن دوره یک پادشاه یا امپراتور شکست خورده هنوز احترام و وجهه داشت و سلاطین فاتح بر خود واجب می شمردند که احتراماتی برای او قائل شوند و آن احترامات را به منزله ادب و نزاکتی می دانستند که درباره ی خود آنها معمول می شود. آنها فکر میکردند که ناپلئون گرچه شکست خورده و تاج و تخت را از دست داده ، ولی وی یک امپراتور و سردار بزرگ بوده و رعایت ادب و جوانمردی اقتضا می نماید که به مناسبت افتخارات نظامی گذشته او هم که شده، مزایایی برای او قائل باشند. به همین جهت موافقت کردند که ناپلئون ششصد نفر را با خویش به جزیره الـب ببرد و در آنجا نیز درباری کوچک داشته باشد. وقتی که ناپلئون قبل از حرکت در فرانسه ، ششصد نفر داوطلب درخواست کرد که با او به جزیرة الـب بروند، شش هزار نفر داوطلب پیدا شد؛ چون کسانی بودند که احساس میکردند جزبا ناپلئون نمی توانند زندگی نمایند. هنگامی که ناپلئون از سربازان سپاه گارد امپراتوری وداع می کرد، پرچم آنها و مجسمه عقاب را که در موقع حرکت و جنگ، پیشاپیش آن سپاه به حرکت درمی آوردند بوسید و گفت و...

سرنوشت یک امپراتور

موکب عروس وارد شهر پاریس می شود.

ناپلئون همچنان به صحبت ادامه می داد و به ماری لوئیز می گفت: من دستور داده ام که در هرغذا برای شما شیرینی و گاتو بیاورند. ماری لوئیز دست ها را از شادی به هم کوبید و گفت: آه، اگر بدانید که من گاتوو شیرینی را چقدر دوست میدارم!
ناپلئون گفت: هرنوع هدیه ای را هم که میل دارید برای خانواده خود بفرستید، من دستور داده ام که هرقدر پول بخواهید به شما تقدیم کنند.
ماری لوئیز قرین تأثری ناشی از حق شناسی گردید و گفت: شما مرد خوبی هستید.
ناپلئون گفت: و برای موسیقی و نقاشی شما هم هر معلمی که لازم باشد استخدام کنید ومن حقوق آنها را خواهم پرداخت و چون می دانم گل ها و طیور و جانوران دیگر را دوست می دارید می توانید هرقدر گل و پرنده وسگ و خرگوش بخواهید در پیرامون خود نگاه دارید.
ماری لوئیز با سادگی فطری خود گفت: می توانم قمری را هم نگاه بدارم؟ ناپلئون گفت: بدیهی است و ما به قمری های شما طرز خوانندگی را خواهیم آموخت.
ماری لوئیز گفت: شما شوهر خوبی هستید و بعد از این حرف سرخ شد و ناپلئون گفت: شوهر شما حتی حاضر است بمیرد تا وسایل رفاهیت و رضایت خاطر شما فراهم گردد.
بالاخره هنگام شب کالسکه ها در زیر باران به کومپین رسید. مشعل ها را برای پذیرایی از موکب عروس و داماد روشن کرده بودند و در آنجا می بایست مراسم معرفی به عمل بیاید و ناپلئون اعضای خانواده خود و رجال رسمی را به زوجه ی خویش معرفی کند و بعد خطاب های دایر برعرض تهنیت قرائت گردد و دسته گل ها تقدیم شود و بعد از این تشریفات تازه می توان عروس را به آپارتمان مخصوص او هدایت کرد.

ترجمه ی ذبیح الله منصوری... 

 

منبع / انتشارات آثار برات